جدول جو
جدول جو

معنی زر انگیختن - جستجوی لغت در جدول جو

زر انگیختن
(چَ / چِ گُ شُ دَ)
عبارت از برتافتن زر یا کاشتن، چنانکه دانه را می کارند به امید خوشه. (آنندراج). زر پاشاندن. بخشیدن زر:
فروماند مرد از زر انگیختن
وز آن یک درم درصد آمیختن.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرد انگیختن
تصویر گرد انگیختن
گرد و خاک برپا کردن به سبب حرکت تند و شدید، گرد و غبار بر هوا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
برانگیزانیدن، تحریک کردن
ایجاد کردن، پدید آوردن
بلند کردن، بیرون آوردن
به پیامبری مبعوث کردن
زنده کردن مردگان در روز رستاخیز
تازاندن، به حرکت سریع وا داشتن مثلاً اسب را برانگیخت
فرهنگ فارسی عمید
(خُ سَ گَ دی دَ)
فتنه برپا کردن. فساد برانگیختن
لغت نامه دهخدا
(خَ اَ قَ لَ تَ)
تهییج کردن. اثاره. (یادداشت مؤلف) :
جنگی که تو آغازی صلحی که تو پیوندی
شوری که تو انگیزی عذری که تو پیش آری.
منوچهری.
بس کن ز شور انگیختن وز خون ناحق ریختن
کز بس شکار آویختن می بگسلد فتراک تو.
خاقانی.
، فتنه و آشوب برپا کردن:
ای بسا شورا کز آن زلفینکان انگیختی
گر نترسیدی تو از منصور عادل کدخدای.
منوچهری.
هر روز بهر دستی رنگی دگرآمیزی
هر لحظه بهر چشمی شور دگر انگیزی.
خاقانی.
، بانگ و فغان برآوردن:
صبح پیش ازوقتشان عید از درون برساخته
مرغ پیش از وجدشان شور از نهان انگیخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ رَ تَ)
ایجاد کردن گل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ کُ شُ دَ)
گرد بر هوا افشاندن در اثر حرکت تند وسریع. گرد کردن. اهباء. اغبار. (تاج المصادر بیهقی) ، مجازاً کاری انجام دادن:
آهی کن و از جای بجه گرد برانگیز
کخ کخ کن و برگرد و بدربر پس ایزار.
حقیقی صوفی.
، مجازاً به معنی حمله بردن. پیکار کردن:
دین پرور اعداشکن
روزی ده و دشمن شکن
چون شیر ایزد بوالحسن
در روز گردانگیختن.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 550)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
انهاض. اشخاص. حض. (دهار) (ترجمان القرآن). تحریض. (دهار). تحریض کردن. (ناظم الاطباء). تثویر. اثاره. (ترجمان القرآن). حث. (دهار). استحثاث. (تفلیسی). تهییج. (المصادر زوزنی). تهییج. تحریک. تحریک کردن. (ناظم الاطباء). تضریه. اغراء. برآغالیدن. (آنندراج). برافژولیدن. (یادداشت مؤلف). واداشتن به. بعث. ابتعاث. ترغیب کردن. (ناظم الاطباء). بلبال. بلبله. (یادداشت مؤلف) : و او را برانگیخت پی کاری که وی برای آن کافی است. (تاریخ بیهقی).
ز چیز کسان وز برانگیختن
بپرهیز و از خیره خون ریختن.
اسدی.
امیر ابوالحرث را با سر رضا آوردند و فائق را از سر وحشت برانگیختند. (ترجمه تاریخ یمینی).
- برانگیختن آتش از کسی، او را سخت به خشم آوردن. بر چیزی تحریک کردن:
نکیسا چون ز شاه آتش برانگیخت
ستای باربد آبی بر او ریخت.
نظامی.
- برانگیختن بر کاری، استحثاث. (مهذب الاسماء).
- برانگیختن دستان، سر کردن قصه. سر رسیدن نغمه:
قفسها به هر شاخی آویخته
در او مرغ دستان برانگیخته.
اسدی (گرشاسبنامه).
- برانگیختن دل، تحریک و تهییج کردن:
ابر شاه زشتی است خون ریختن
به اندک سخن دل برانگیختن.
فردوسی.
- برانگیختن سخن، سر کردن و گفتن سخن:
وزین شیوه سخنهائی برانگیخت
که از جان پروری با جان در آمیخت.
نظامی.
- برانگیختن کسی را بر کسی، کسی را بر کسی شوراندن.
- برانگیختن گواه، شاهد آوردن: اگر علی دختر بمن ندهد گواه برانگیزم که علی زنا کرده است. علی گفت گواه از کجا آوری. (کتاب النقض).
- نقش و تماثیل برانگیختن، پدید آوردن و تصویر کردن نقش:
نقش و تماثیل برانگیختند
از دل خاک و دو رخ کوهسار.
منوچهری.
لغت نامه دهخدا
کرد بر هوا افشاندن بسبب حرکت سریع گرد کردن، کاری انجام دادن: آ هی کن و از جای بجه گرد برانگیز کخ کخ کن و برگرد و بدربرتن ایزار. (حقیقی صوفی)، حمله بردن پیکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
تحریض کردن تحریک کردن برانگیزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
((~. اَ تَ))
تحریض کردن، تحریک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
ترغیب کردن، ائتکال، تحریک، ترغیب
فرهنگ واژه فارسی سره
به هیجان آوردن، تحریض کردن، ترغیب کردن، تشویق کردن، تهییج کردن، آنتریک کردن، تحریک کردن، وادار کردن، وا داشتن، مبعوث کردن، زنده کردن، روانه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
إثارةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
Prompt, Arouse, Evoke, Galvanize, Provoke, Rouse
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
éveiller, évoquer, galvaniser, inciter, provoquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
erregen, hervorrufen, galvanisieren, anregen, provozieren, wecken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
לעורר , להמריץ , להעיר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
ابھارنا , ابھارنا , اکسا دینا , جگانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
উত্তেজিত করা , উদ্রেক করা , উদ্দীপিত করা , জাগানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
kuamsha, kuhamasisha, kucasisha, kumhamasisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
harekete geçirmek, uyandırmak, canlandırmak, kışkırtmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
자극하다 , 불러일으키다 , 유발하다 , 깨우다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
喚起する , 呼び起こす , 活気づける , 刺激する , 引き起こす , 起こす
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
उत्तेजित करना , प्रेरित करना , उकसाना , जगाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
збуджувати , викликати , спонукати , провокувати , будити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
membangkitkan, menggairahkan, mendorong, memprovokasi, membangunkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
กระตุ้น , ปลุก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
wekken, oproepen, galvaniseren, aansporen, provoceren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
despertar, evocar, galvanizar, incitar, provocar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
suscitare, evocare, galvanizzare, stimolare, provocare, svegliare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
возбуждать , вызывать , вдохновлять , побуждать , провоцировать , будить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
激起 , 唤起 , 激励 , 唤醒
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
wzbudzać, wywoływać, pobudzać, skłonić, prowokować, budzić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
despertar, evocar, galvanizar, incitar, provocar, acordar
دیکشنری فارسی به پرتغالی